۱۰ . سرطان مغز و نخاع
زنی که دچار تومور مغزی شده بود سلامتی خود را باز مییابد، و شوخ طبعیاش دست نخورده میماند. من حتی واقعاً باور نمیکردم که تومور دارم تا اینکه آن را در ام.آر.آی (MRI) دیدم. گاهی اوقات شگفتزده به عکسها نگاه میکنم. اون چیز توی سر من بود؟
در سال ۲۰۰۴، کالن فارست با شوهرش در رستوران نشسته بود، و از شامی که در بیرون از خانه میخوردند لذت میبرد. در وسط غذا خوردن، بدن کالن بهطور ناگهانی دچار تشنج حاد صرعی (Grand Mal Seizure) شد. با عجله او را به بیمارستانی که در آن نزدیکی بود رساندند، و در آنجا ام. آر. آی چیزی را آشکار کرد که کالن هرگز در انتظار آن نبود، به این معنی که تودهای به بزرگی یک پرتقال در نیمکره سمت چپ مغزش قرار داشت. با انجام تستهای بعدی معلوم شد که این توده از نوع تومور مغزی میباشد ، یعنی ترکیبی از الیگودندروگلیوم/ آستروسیتوم است.
ظرف مدت یک روز، فارست از یک مشاور تجاری و زنی که تازه ازدواج کرده بود به زنی تبدیل شد که یک تومورتقریباً ربعی از فضای مغزش را اشغال کرده بود.
فارست به یاد میآورد شنیدن این خبر که سرطان دارد چه تأثیری بر او داشت، من حتی واقعاً باور نمیکردم که تومور دارم، تا اینکه آن را در ام.آر.آی دیدم. گاهی اوقات شگفتزده به عکسها نگاه میکنم. اون چیز توی سر من بود؟
چالشهای درمان اندکی پس از تشخیص بیماری فارست، درمان تکثیرحجیم و غیرطبیعی بافت آغاز شد. ابتدا جراحی ظریف مغز را انجام دادند که در آن با موفقیت قسمت اعظم تومور را برداشتند، و به دنبال آن شیمیدرمانی، پرتودرمانی، و گفتار درمانی به مدت چند هفته صورتگرفت.
در طول درمان ترکیبی فارست، مشخص شد که پرتودرمانی یکی از بزرگ ترین چالشهاست. پرتودرمانی مرا بسیار خسته میکرد. من بهطور نیمه وقت، یعنی صبحها، کار میکردم، ساعت ۳ بعد از ظهر به جلسه پرتو درمانی میرفتم، و تا ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر که
شوهرم از سر کار به منزل میآمد میخوابیدم.
پرتو درمانی به این معنی هم بود که فارست موی قسمت جلوی سرش را هم از دست داد. او میگوید، من سربند تازده سرم میگذاشتم انگار که دیگر کمتر کسی سربند تانزده بر سر نمیکند.
بهعنوان راهی برای کمک به خود در مورد ریزش مو، فارست تصمیم گرفت موی خود را کوتاه کند. هنگامیکه مطلع شد حتی اصلاح ساده موی سرش مزاحم کالیبراسیون ظریف ماسکی میشود که میگذاشت تا به هدفگیری تشعشع کمک کند، برنامه کوتاه کردن موی سرش خنثیشد.
فارست میگوید، من داغون شدم، اما در آخرین روز پرتودرمانی، فارست و شوهرش، بهعنوان بخشی از جشن اختتام پرتو درمانی، باقیمانده موی او را تراشیدند. فارست میگوید، از اینکه بیمار سرطانی درمان شده طاس هستم به خودم میبالیدم.
کمکیابی
فارست در طول بهبودی، و در حالی که هنوز طاس بود، دعوت شد که در مراسم عروسی یکی از دوستان خوب خود شرکت کند. فارست از گروه حمایتی سرطان درخواست نمود به او کمک کنند یک کلاه گیس تهیه کند.
فارست میگوید، تعجب کردم که تا این حد زیباست. هنگامیکه بعداً یکی دیگر از دوستان فارست از او دعوت کرد در گروه حمایتی شرکت کند، فارست از این فرصت استقبال کرد. یک دور راه رفتن در مسیر مسابقه برای بیماران سرطانی درمان شده و اهدا کردن پول برای کمک بهیافتن درمان سرطان بسیار هیجانانگیز بود. فارست تنها کسی در آنجا بود که با سرطان مغز مقابله کرده بود و در دور پیروزی راه رفتن در مسیر مسابقه پیروزی شرکت داشت.
ادامه دادن به زندگی و رویارویی با چالشهای جدید
بیش از ۵ سال پس از تشخیص مبهوت کننده بیماری خود، فارست تقریباً بهبودی کامل یافته و ماه بعد سی و پنجمین سالروز تولد خود را جشن میگیرد. او به شوخی میگوید، من به ۹۹٪ از ظرفیت کامل خودم دست یافتهام، که برخی میگویند از اولش هم چندان زیاد نبود.
او همچنین قدردان است که تا این حد خوش شانس بوده است. شانس آوردم جراح مغز و اعصاب من خیلی خوب بود و کل تومور را در آورد. خوش شانسم شوهری دارم که در طول این ماجرا در کنار من بود. خوش شانسم که والدین و خانواده گسترده من از من حمایت کردهاند.
خوش شانسم که ام.آر.آیهای من هیچ توموری نشان ندادهاند.
با وجود اینکه بیش از ۵ سال است که فارست عاری از سرطان میباشد، سایه این بیماری هنوز به طرق غیرمنتظره باقی مانده است. فارست میگوید، چون شوهرم داشت شغل خودش را تغییر میداد، ما تقاضای بیمه جداگانه کردیم. میدانستیم، با توجه به سابقه پزشکی من، این یکچالش خواهد بود. اما تمام شرکتهای بیمهای که برای بیمه شدن به آنها مراجعه کردم تقاضای مرا رد کردند. این مسخره است؛ هیچکس خواستار این نیست که دچار سرطان شود.
گرچه مسئله بیمه بر زندگی آنها سایه انداخته، فارست توانسته است سرطان خود را فراموش کند و ماجرای بزرگ دیگری را شروع نماید، یعنی اینکه مادر بشود. امروزه، او، شوهرش، و پسر یکسال و نیمهاش زندگی موفقی دارند. فارست میگوید، من احساس غرور میکنم که براین بیماری چیره شدهام و فهمیدهام چه چیزی در زندگی من واقعاً اهمیت دارد. وقت زیادی ندارم که نگران باشم زیرا این کار تنها انرژی مرا هدر میدهد، در حالی که میتوانم از این انرژی برای انجام کاری معنیدار استفاده کنم.