۳. سرطان روده بزرگ باعث میشود هلنتیلور نشان دهد یک مبارز است
از پذیرفتن آن بهعنوان حکم مرگ امتناع کردم. من خیلی چیزها دارم که میخواهم بهخاطر آنها زنده باشم و نمیرم، و من کاملاً قصد دارم به مبارزه خودم ادامه بدهم.
هلن تیلور نمیخواهد به سرطان روده بزرگ اجازه دهد او را ناک اوت کند (از پا در آورد). پس از آنکه ۳ سال پیش تشخیص دادند او به سرطان روده بزرگ دچار میباشد، این کیک باکسر (ورزش بوکسی که در آن میتوان با پای برهنه، مانند ورزشکاران در ورزش کاراته، به حریف مقابل ضربه وارد کرد) خود را برای مهمترین مبارزه زندگی خود آماده کرد. و در این مبارزه پیروز بوده است.
تیلور، که در سن ۴۶ سالگی بیماری سرطان روده بزرگ او را تشخیص دادند، میگوید، من این انتخاب را داشتم که دراز به دراز بیافتم و بگذارم کار خودش را بکند یا اینکه با آن مبارزه کنم. من میخواهم بزرگ شدن فرزندانم را ببینم، بنابراین تصمیم گرفتم مبارزه کنم.
تیلور، که جوان و سالم و فعال بود، اولین بار در پاییز سال ۲۰۰۴ نگران سلامتی خود شد زیرا دچار خونریزی شده بود، که او و پزشک مراقبتهای اولیهاش آن را به همورویید (بواسیر) نسبت دادند، ولی این خونریزی فروکش نکرد. تیلور که حس میکرد اشکالی بروز کرده است، ماه بعد، پس از بهدست آوردن اطلاعات مربوط به سرطان روده بزرگ، دوباره به پزشک مراجعه کرد و درخواست نمود او را به مرکز آندوسکوپی روده بزرگ ارجاع دهد.
او خوشحال است از اینکه پیگیر جریان شد. در آندوسکوپی یک تومور بدخیم پیدا شد.
تیلور، که از شنیدن خبر ابتلا به مرحله اول سرطان روده بزرگ حیرت زده شده بود، میگوید، کاملاً دچار دل آشوبه شدم. زمان از حرکت ایستاد.
ترس از ناشناخته باعث بسیار بزرگ جلوه یافتن افکار اولیه او درمورد مردن شد. در حالی که با اتوموبیل خود از سر کار به خانه برمیگشت، و در تمام طول راه گریه میکرد، به خودش گفت، خدای من، این دیگه چیه؟ حالا باید چکار کنم؟
کمر همت بستن ( آماده شدن) برای مبارزهای دیگر
در ماه ژانویه سال ۲۰۰۵، تومور و تقریباً یک فوت ( حدود ۳۰ سانتیمتر) از روده بزرگ او را برداشتند و برای انجام درمانی دیگر زمانبندی نکردند. تیلور فکر میکرد از خطر جسته است.
او میگوید، من شاد و خندان بودم و فکر میکردم هیچ اشکالی وجود ندارد.
اما تا فرارسیدن ماه ژوئن یکی از عارضههای ناشی از عمل جراحی باعث شد برای انجام جراحی اضطراری به بیمارستان برگردد. چند ماه بعد، تیلور دچار نفخ غیرعادی شد و به این دلیل به پزشک دیگری مراجعه نمود، و این پزشک دستور داد سی.تی.اسکن انجام شود. یک تومور در کبد او پیدا کردند، و روی تخمدانها و شکم او لکههایی مشاهده شد.
او میگوید، به تمام دوستان من، و هر کسی که مرا میشناخت، ضربه روحی وارد شد (همه شوکه شدند).
به زودی شوک به وحشت تبدیل شد زیرا پزشکان گفتند نمیتوان این بدخیمی را عمل جراحی کرد و درمان آن طولانی مدت و دشوار خواهد بود. یکی از جراحان عنوان نمود که معمولاً سرطان پیروز میشود. اما روحیه مبارز تیلور تسلیم نشد.
در بیمارستان، تیلور به مدت ۶ ماه تحت شیمیدرمانی فشرده قرار گفت، از جمله جلسات درمان در بیمارستان هر دو هفته یکبار و بستههای انفوزیون که باید به منزل میبرد. در طول این فرآیند طاقتفرسا، فراز و نشیبهای متعددی را تجربه کرد.
او میگوید، برخی از روزها دلم میخواست در تختخواب بمانم و برای خودم دلسوزی کنم، ولی خودم را وادار میکردم که بلند شوم و فعالیت کنم. در بعضی از روزها آنقدر احساس ضعف میکردم که حتی گشت زدن در اطراف منزل برایم مشکل بود، اما هر طور بود از منزل بیرون میرفتم و گشتی میزدم. نمیخواستم خانوادهام و دوستانم مرا بهصورت یک آدم مریض ببینند. میدانستم که اگر میخواهم شانسی برای غلبه بر سرطان داشته باشم باید به خودم فشار بیاورم تزریق نمودن منظم آواستین (بواسیزوماب) به تیلور هم آغاز شد. این یک هدف درمانی است که محققان نشان دادهاند به بیماران مبتلا به سرطان روده بزرگ کمک میکند بیشتر عمر کنند. پس از خاتمه شیمیدرمانی، پزشکان داروی زلودا (کپسیتابین)، که یک داروی نسبتاً جدید در شیمیدرمانی و به شکل قرص است، را به برنامه درمان تیلور اضافه کردند.
تیلور، که هر روزه، با وجود آنکه هنوز هم هردو دارو را مصرف میکند، قویتر و قویتر میشود، میگوید، من واقعاً مصمم بودم که زنده بمانم . در این فکر نبودم که آیا تومور کوچک میشود بلکه میخواستم بدانم چقدر کوچک میشود.
تیلور در ذهن خود مجسم میکرد که به تومور لگد میزند تا آن را تسلیم خود کند؛ گاهی اوقات تصور میکرد که چیزی در حال خوردن تومور است. همچنین، در زمینه ورزش هشیار و مراقب بود، یعنی اینکه میدوید، هر هفته به یک کلاس کیک باکسینگ آموزش میداد و در رشته تکوان دو کمربند سیاه گرفت. بهکار تمام وقت خود بهعنوان دستیار مدیر آگهی نیازمندیهای یک روزنامه ادامه میداد و در یک دبیرستان تدریس میکرد.
اندازه تومور او به نصف کاهش یافت.
به خاطر خیلی چیزهاست که میخواهم زنده بمانم
این همسر و مادر دو پسر نوجوان ۱۷ و ۱۴ ساله به نام های کریستوفر و ماتیو میگوید، من از پذیرفتن این بیماری بهعنوان حکم مرگ امتناع کردم. خیلی چیزها دارم که میخواهم بهخاطر آنها زندگی کنم، و واقعاً قصد دارم به مبارزه ادامه بدهم.
تیلور خوب بودن نتیجه درمان خود را به دعا هم نسبت میدهد.
تیلور، که پیش از هر سی.تی.اسکن هر شب دعا میخواند و بهطور منظم در برنامههای مذهبی حضور مییافت، و به زیارتگاه میرفت، میگوید، من به خداوند ایمان دارم، و ایمان دارم او به من قدرت داده با این بیماری مبارزه کنم.
او همچنین از حمایت باورنکردنی خانوادهای عالی و دوستانی محشر برخوردار بود که بار سنگین احساسی و فیزیکی درمان را بههمراه او تحمل میکردند.
گروه کیک باکسینگ تیلور پس از هر درمان برای او غذاهای داغ آماده میکرد و همکارانش سبدی پر از کتاب، میل و کاموای بافتنی، دی وی دی، گرم کن پا (Foot Warmers)، لوسیون دست، بازیهای مختلف، و تعداد زیادی کارت با پیامهای اظهار حمایت به او هدیه کردند. تیلور، که هر روز یکی از این اقلام را با شوهرش جوزف باز میکرد، میگوید، این سبد خیلی به من کمک کرد و هر روز با دیدن چیزهایی که داخل آن بود لبخند بر چهره من نقش میبست.
تیلور، که اینک سرطان او به حالت ثابت رسیده و پیش آگهی آن رضایتبخش است، درسهایی را که در طول سختترین مبارزه زندگی خود فرا گرفته است به یاد میآورد.
او میگوید، این مبارزه، به طرقی که توضیح دادن آنها برایم مشکل است، مرا قدرشناستر کرده است. گذراندن شب در منزل با شوهر و بچههایم، یا رفتن به بازی فوتبال و مسابقات دو پسرانم برایم هیجانانگیز است. چیری است که از لذت بردن صرف فراتر میرود؛ و در نتیجه باید بیشتر قدر آن را دانست.
و آدم غصه خور یا دلشورهای سابق، دیگر به خاطر مسائل کم اهمیت به خود نمیپیچد و تقلا نمیکند. بهجای این کار، چیزهای کم اهمیت را نادیده میگیرد و روی تمام چیزهای مثبتی تأکید میکند که به خاطر داشتن آنها باید سپاسگزار باشد. حتی آسیب دردناک اعصاب محیطی (سوزن سوزن شدن، سوزش، و بیحسی)، که دستان و پاهایش را در هر روز هفته ۲۴ ساعته آزار میدهد، شادی او را مختل نمیسازد.
او میگوید، من صرفاً این دردها را نادیده میگیرم و خدا را شکر میکنم که هنوز زنده هستم.
تیلور، علاوه بر زنده بودن، خشنود است از اینکه ماجرای زندگی او به افراد دیگر کمک میکند. او به گروههای حمایت از بیماران سرطانی مداوا شده پیوسته که به دیگران کمک میکنند با سرطان مبارزه کنند.
تیلور، که اینک ۵۰ ساله میباشد و داستان زندگیاش در روزنامههای محلی به چاپ رسیده است میگوید، اگر بتوانم به یک نفر کمک کنم، این کار مرا به هیجان میآورد.
تیلور، که میگوید برای مردن آماده نیست، میگوید، سخت ترین بخش سفر من عدم اطمینان بود، یعنی نمیدانستم که زنده میمانم یا میمیرم.
برای برخی از مردم، پرسشی که مطرح میشود این است که چرا من ؟. این پرسش هرگز به ذهن من خطور نکرد زیرا چرا هیچکس؟. در طول تعطیلات سال نو، که دوره مورد علاقه من در طول سال است، به این فکر میافتم که آیا این آخرین تعطیلاتی خواهد بود که من زنده هستم؛ اما این فکر را فورا از سرم بیرون میکنم زیرا سال بعد برای هیچکس تضمین شده نیست. مبارزهای که من پیش رو دارم تنها اندکی سختتر از مبارزه اکثر افراد دیگر است .